بعد از رفتنت اینجا به جای گرمی دستان نوازشگرت پیچک بیماریست که بر تنم می روید ! مدتهاست که رویش ریشه های این تازه دوست را به نظاره نشسته ام ! ببینم تا کجا و تا کی مرا در آغوش خود فشرده و به آغوش مرگ می سپرد! همچون کودکی شده ام سخت بهانه گیر و دلتنگ زمانی موهایم تمثال شبهایه تارت بودن امروز نیستی که ببینی شب و روز را برایت یکی کرده ام ! روزگاری از چشمانم می گفتی و ناوک مژه هایم امروز بیا و اشک از دیدگان بی فروغم پاک کن ! ...دیریست که با یک دوست تازه آشنا اما صمیمی پیمان بسته ام پیمانی که با جان بسته ام که تا حد مرگ در کنارم باشد و با مرگ از کنارم پر بکش,دیدارمان به قیامت ...ادامه مطلب
میدانم یکی از آن روزهای مبهم دور وقتی جلوی تلویزیون روی کاناپه لم داده ای و بچه ها از سر و کوله ت بالا میروند درست همان لحظه که قرار است احساس کنی خوشبخت ترینی ناگهان یاد من به سینه ات چنگ میزند...!!!, ...ادامه مطلب
به نرمی نجوای یک رازقی در خیال نازک شب چشمانت چنان سبک رخنه می کنند در درون من که هرگز ندانسته ام پیش از این آنجا نبوده اند !, ...ادامه مطلب
دلم برای تو که نه اما برای اون کسی که فکر می کردم بودی تنگ شده...! ,به آخر خط رسیدم,به آخر خط رسيدم,دیگه به اخر خط رسیدم,من به آخر خط رسیدم,خدایا به آخر خط رسیدم ...ادامه مطلب
بازی را باید مهره به مهره باخت ٬ وقتی عشق روبه روی تو بازی می کند ., ...ادامه مطلب